وبلاگ حقوقی وحید چرخکاریان

وبلاگ حقوقی وحید چرخکاریان
وکیل پایه یک دادگستری و مشاور حقوقی
آخرين مطالب
لينک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان   ----------------------- وبلاگ حقوقی چرخ کاریان ///////  وکیل / وکالت / وکیل دادگستری / سایت حقوقی / مشاوره حقوقی و آدرس charkhkarian.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





عرفان در 21 سالگی وارد زندان رجایی شهر شد. فاصله خانه پدری او تا زندان، کمتر ازبیست دقیقه است. میدان حصارک تا رجایی شهر! او اینک 31 سال دارد و موهایش برای سفید شدن، زودتر از سنش پیش رفته اند. وی خاطره تلخ ده سال قبل را چنین تعریف می کند: کاسب بودم. در بازارهای هفتگی لباس و لوازم خرده ریز می فروختم. پیمان یکی از بچه های محل به من گیر داد. نمی دانم به خاطر چه؟ اما واقعاً یک دعوای الکی بود. برادر کوچکش حبیب که سرباز بود، به طرفداری از برادرش وارد دعوا شد. در چشم به هم زدنی، خیلی ها جمع شدند. فامیلهای هر دو طرف در آن محل ساکن بودند. عموهای من هم آمدند و یک باره دیدم از دست خاله پیرم که قصد کنار کشیدن من و پایان دعوا را داشت، خون می چکد. یکی از طرفداران پیمان با چاقو به دست خاله ام که قدرت دعوا یا دفاع از خود نداشت، ضربه ای زده بود. با دیدن این صحنه، چاقوی کوچک ضامنداری که برای بریدن پلاستیک یا بندهای بار وسایلم، همیشه در جیبم داشتم، درآورده و فقط برای ترساندن آنان، سه ضربه به شکم برادر پیمان زدم. البته در آن شرایط نمی دانستم چند ضربه بوده و این را بعداً در آگاهی فهمیدم. اصلاً فکر نمی کردم که این ضربات من باعث مرگ جوانی شود. با این ضربه ها، همه فرار کردند. خودم هم به پاسگاه رفتم و از پیمان و اطرافیانش شکایت کردم. حتی چاقویم را فراموش کرده بودم. من و چند نفر را به بازداشتگاه فرستادند. تا سه روز فکر می کردم آزاد خواهم شد ولی بعد از سه روز گفتند آن طفلکی بر اثر خونریزی فوت کرده و دلیلش هم دیر رسیدن به بیمارستان و دیر رفتن به اتاق عمل بود ولی ضربات من کشنده نبود. خون زیادی از بدن حبیب رفته و در این میان، من بودم که از نگاه کردن به دستانم وحشت داشتم دستانی که به خون یک جوان گناه آلوده شده بود. 

 

 مجرد هستی یا متأهل؟

 مجرّد هستم. می خواستم برای خودم آستینی بالا بزنم که این اتفاق افتاد و سالهاست زندانی هستم. مادرم یکی دو دختر به من نشان داده بود، از یکی از آنان خوشم آمده و  می خواستم مادرم را برای خواستگاری بفرستم. 

 

 در مورد خانواده ات صحبت کن!

 برادر ندارم، فقط یک خواهر دارم و پدرم از کار افتاده و تحت پوشش کمیته امداد امام است. کسی را ندارد که عصای دستش باشد. 

 

 مادرت کجاست؟ 

 او سال 88، زمانی که در زندان بودم، تصادف کرد و از دنیا رفت. 

 

 خواهرت چند سال دارد؟ 

 21 سال دارد و خودش سر کار می رود. در یک شرکت خصوصی کار می کند. 

 چه حکمی برایت صادر شده؟

 قصاص. 

 

 اولیای دم راضی به دریافت دیه نیستند؟ 

 وقتی مادرم در اثر تصادف از دنیا رفت، بیمه از طرف راننده، دیه مادرم را پرداخت کرد. دیه مادرم را به اولیای دم دادم. فقط برادرش پیمان رضایت داد. البته فامیلهایمان هم کمک کردند و حالا فقط دو خواهرش شاکی هستند. پدر و مادرش هم قبلاً فوت کرده اند. اگر بتوانم بیست میلیون به دو خواهر حبیب بدهم، هر کدام با دریافت ده میلیون تومان رضایت می دهند ولی نمی توانم ریالی بپردازم و باید همین طور در زندان بمانم یا قصاص شوم. 

 

 تا حالا اولیای دم، دستور اجرای حکم گرفته اند؟ 

 15 دی ماه سال 87قرار بود مرا به پای چوبه دار ببرند که نبردند. وقتی سال بعد مادرم مرحوم شد، با دریافت دیه اش از بیمه، پیمان برای سهم خود رضایت داد و از آن موقع دیگر دستور اجرای حکم گرفته نشده است. 

 

 تحصیلاتت چه قدر است؟ 

 من فقط تا سوم ابتدایی درس خوانده بودم که به زندان آمدم. با شرکت در کلاسهای نهضت سواد آموزی زندان، تحصیل را شروع کردم و حالا کلاس دوم دبیرستان هستم و مدارک فنی حرفه ای در رشته های برق ساختمان، برق خودرو، مکانیکی و احکام قرآن هم دارم. 

 

 ولی چرا خارج از زندان، درس نخوانده بودی؟ 

 خواهرم هم سوادی ندارد. خانواده ما کمی مشکل داشتند. گرفتاریهایی برای پدرم به وجود آمده بود.

 

 چه گرفتاریهایی؟ 

 پدرم کشاورز بود و چند زمین هم داشت ولی زن دوم گرفت. همه زمینها و هست و نیستش را به پای زن دوم ریخت. آن زن هم بعد از پنج سال طلاق گرفت و رفت و در تمام این مدت دارایی پدرم، از بین رفت و آن زنش هم طلاق گرفت. بعد مجبور شد دنبال مادرم برود و دوباره با هم زندگی کنند. 

 

 طی این 5سال با مادرت زندگی می کردی؟

 نه، من و خواهرم که بچه بودیم، با پدرم زندگی می کردیم. به همین خاطر بود که من و خواهرم درس نخواندیم. با شرایطی که زن بابا برایمان درست کرده بود، درس نمی توانستیم بخوانیم. 

 

 در آن دعوا خاله ات زخمی شده بود؟ 

 بله، او خیلی پیر است و با دایی ام زندگی می کند.

 

 از ابتدا، کارت دست فروشی بود؟ 

 نه، هر کاری از دستم برمی آمد، انجام می دادم. وقتی نوجوان بودم، به بندرعباس رفتم و مدتی از طریق دریا، از جزیره قشم جنس می آوردم و در بندر می فروختم. پارچه و لباس و این طور چیزها.

 

 چه آرزویی داری؟ 

 تنها آرزویم این است حتی برای یک بار هم شده، بتوانم سر مزار مادرم بروم... وقتی مادرم از دنیا رفت، نتوانستم او را ببینم. 

 کاش آزاد شوم تا در روزهایی پیری پدرم، عصای دستش باشم و خواهرم مجبور نباشد در این شرکت و آن شرکت، کارهای خدماتی انجام دهد. 

 

 به نظرت چه طور می توان در اوج عصبانیت رفتار را کنترل کرد؟

 اینجا در کلاسهایی که برگزار می شود یاد می گیریم چه طور می توان خشم را کنترل کرد. اگر آن روز به جای واکنش سریع در مقابل رفتار فرد دیگر، کمی تأمل می کردم یا چند قدم دور می شدم و نفس عمیق می کشیدم، لازم نبود خشونت به خرج دهم. وقتی در دعوا وارد شدم، فکر نمی کردم عاقبتی به این بدی داشته باشد!

 

 برداشت آخر:

 خیلی از قتلهایی که اتفاق می افتد، به خاطر عصانیت های لحظه ای است. در این میان هم، متأسفانه دیگران با طرفداری، به جای فرونشاندن خشم و پایان درگیری، با دخالت های بیجا، هیزم بر آتش دعوا می اندازند. 

 اگر هر فردی در چنین دعواهایی، خود را بالای چوبه دار یا در زندان احساس نماید، هرگز دست به رفتار خشونت آمیز و درگیری و بدتر از همه، چاقو و اشیای برنده نمی برد. زمانی که خانواده قاتلی، پشت درب زندان، ضجه می زند و از خانواده مقتول می خواهد فرصتی دیگر به فرزندشان دهند و او را قصاص ننماید، بسیار زجرآور است. حتی قصاص هم نمی تواند آتش کینه خانواده مقتول را فرو بنشاند و از سویی خانواده قاتل هم چوب سنگین یک لحظه عصبانیت را می خورند. 

 عرفان سنین جوانیش را در زندان گذرانده، درمانده از اشتباهی بزرگ و وجوانی که شب و روز آزارش می دهد. برادر مقتول هم که در این دعوا، نقش داشته، با دریافت دیه مادر عرفان، رضایت داده و در این میان، عرفان، مقصر صددرصد ماجراست. 

 حالا بعد از ده سال، جوانی که موهایش را در زندان سفید کرده، فقط آرزو دارد سر خاک مادرش برود و عصای دست روزهای پیری پدرش باشد. از خواهران حبیب، جوان مرحومی که با یک اشتباه از سوی عرفان، جانش را از دست داد، درخواست بخشش داریم. اگر تنبیه هم بود، حالا بعد از دوازده سال، این تنبیه گرد پیری بر سر عرفان ریخته است. روزی که مادر عرفان فوت کرد و او در زندان، مجبور به پخش خرما شد و نتوانست جنازه مادرش را ببیند، دومین روز تلخ او بعد از مرگ حبیب بود. او را به حرمت این دو عید عزیز قربان و غدیر ببخشید. 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]
درباره وبلاگ

خوش آمدید ........................................ قبول وکالت در کلیه دعاوی حقوقی ، کیفری ، ثبت و... ,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,, در کلیه محاکم استان تهران ، البرز و یزد ..............................................
ترمينولوژي حقوق
امکانات وب
وب سايت حقوقدانان جوان ايران

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 110
بازدید هفته : 170
بازدید ماه : 160
بازدید کل : 207797
تعداد مطالب : 264
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت

موسسه حقوقی چرخ کاریان

این صفحه را به اشتراک بگذارید